-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 15:45
این دل بیدل دوست دارد بگوید اما نطقش .... سرش شلوغ است
-
دلم هوای تو را کرده...........
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 23:07
امروز وقتی دلم هواتو کرد که از بلند گوی خانه ی شهید پرچم ابعبدالله الحسین علیه السلام ... برای زیارت زایرین آماده است
-
گمشده ی من
شنبه 29 اسفندماه سال 1388 16:42
خدایا هرکسی به دنبال گمشده خود می رود.هرکسی برای نجات خود راهی می اندیشد. هرکسی به امیدی و آرزویی زندگی می کند، اما من امیدی و آرزویی ندارم. جز تو گمشده ای نمی شناسم و جز تو راه نجاتی نمی یابم. همه را فراموش می کنم ، همه دنیا را پشت سر می گذارم ، یکه و تنها به سوی تو می آیم و دست نیاز فقط به سوی تو دراز می کنم. خدایا...
-
صلوات
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 14:02
بر روی زمین و آسمان ها و کرات در بین مناجات و تمام کلمات زیباتر از این دعا ندیده ست کسی بر خاتم انبیا محمد صلی الله علیه وآله صلوات میلاد خاتم النبیین و ششمین پیشوای مؤمنین مبارک
-
رد پا
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 17:44
دل برای تو هم پر می زند فکه دلم برای پیدا کردن یک رد پای آشنا روی رمل هایت تنگ شده . . .
-
طلاییه عجب طلاییه
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 17:37
فاخلع نعلیک را می خوانیم و .... ترجمه اش به گوش می رسد که گوید : فاخلع قلبک انک بالواد المقدس طوی اسم طلاییه که میاد بعدش بلافاصله عجب طلاییه بر زبان میاد این جمله ی طلاییه عجب طلاییه برامون شده حدیث متواتر
-
دارم میام....
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 17:18
وای شلمچه دلم داره پر پر می زنه برای دوباره بوییدن خاکش برای غروبش..... برای.... فتح المبین قتلگاه شیخی من دارم میام؟؟؟ یادته قول هایی رو که پیشت دادم؟؟ یادم رفته یادم میاری؟؟؟؟ . . . . من دارم میام با کوله باری از دل تنگی ها ان شاء الله
-
اتمام حجت
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 16:15
ببخشید مدتی است دل برای غار سخن نمی گوید حرفی برای گفتن نداشت اما...... حال... حرفش از شهداست... آنانی که هر ساله دل را هوایی می کنند و از بین همه چند نفری را گزینش کرده و با خود می برند به همان جاهایی که خود اوج گرفتند..... گزینششان دو علت دارد یا پاداش است برای کسی که دل و جانش در اختیار آنانست... یا اتمام حجت برای...
-
حیف
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 14:39
روزها و ثانیه های عمرمون همینجور داره می ره. مواظب باشیم نرسیم به جایی که بگیم "آخ حیف شد!!!!
-
زود دیر می شود.....زود باش
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 22:13
عمر ها..... دقایق...... ثانیه ها........ لحظه ها... چه زود می گذرد و لحظه ای فکر نمی کنی؟ غروب جمعه نیز از همه ی لحظات زود تر.... دلشوره ی مادر فرزند گمشده را نچشیده ایم.... نه بهتر است بگویم ... حال فرزند گمشده را نچشیده ایم که سرگردان........ با چشم گریان...... به این طرف و آن طرف رود.... لیکن این حالمان نبود؟؟؟؟؟...
-
گوشه چشمی مرا بنگر
سهشنبه 4 اسفندماه سال 1388 21:51
تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد
-
نفس
دوشنبه 3 اسفندماه سال 1388 22:51
مهدیا!! نفس بده که برایت نفس نفس بزنم نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم مرا اسیر خودت کرده ای دعایی کن من آخرین نفسم را در رکاب شما بزنم
-
خانه ی خدا
سهشنبه 27 بهمنماه سال 1388 16:01
مولای متقیان علی علیه السلام : "وقتی دیدم دل خانه ی خداست بر در آن نشستم و نگذاشتم کسی وارد آن خانه شود."
-
تجدید خاطرات23/12/87
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 22:48
............ الهی و ربی من لی غیرک......... آدم به خود مپوشید این خرقه ی می آلود ای شیخ پاکدامن معذور دار مارا اینجا سرای غربت بر دامنت نشسته اینجا هرکه هرچه خواهد بگفت از دل اینجا کسی به فکر دنیای خود نباشد با اینکه لحظه لحظه بر فکرش است دنیا . . . سلام ندانم کجایم؟ نیستم، هر جا که هستم نیستم... یا نیست شدم یا...
-
تجدید خاطرات 23/11/87
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 22:32
سلامی به گرمی و لطافت دوستی و محبتت که تنها دوستی و محبت توست که گرما و لطافت دارد... حدودا 35روز مانده تا بیایم و درک کنم در کنار تو بودن را و با وجود اینکه درک با تو بودن محدودیت زمان و مکان ندارد... باز گویم که ندانم جزای کدام عملم است که زیازت رسولت را و زیارت خانه ات را نصیبم کردی؟ زیارت ائمه ی بقیع علیهم السلام...
-
تجدید خاطرات ۱۷/۱۱/۸۷
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 22:19
توی راه قم . . . بسم الله الرووف الرحیم بار الها! سلامی دوباره پس از مدت ها بی توجهی! مرا ببخش اگر نتوانستم خطی با تو بنگارم. چندی است دلتنگ ام ندانم دلتنگ چه؟ ولی آشوب است در این دل بی قرار نیست معلوم که چه بر سرش آمده؟ نه بهتر است بگویم چه بر سرش آوردم . چه کرده ام با آن؟ دلم برای روزهای با تو بودن ....روز هایی که...
-
.....شرمنده......
شنبه 17 بهمنماه سال 1388 21:17
بار الها!!!!! ز تو شرمنده ام.... شرمنده.... همه کس را در این قلب کوچک جا دادم و تو را هم .... خدای من یاریم کن خالی کنم این کوچک قلب گرفته را.... حال که یک به یک مستاجر های دل را بیرون می کنم..... جای خالی ات را بیشتر حس میکنم .... با تمام وجود می گویم دوستت دارم و .... خدای من هنوز خانه ی دل را آماده ی میزبانی ات...
-
هدیه ی خدا
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 21:05
""می گن که وقتی خدا می خوان یه هدیه ی بزرگ به آدم بدن اون رو توی مشکلی می پیچند ، هرچی هدیه بزرگتر باشه به همون نسبت مشکل هم بزرگتر می شه!!!! "" وقتی رو این جمله ی ساده فکر می کنی می فهمی که عامل همه ی مشکلاتی که جلوی پات گذاشته شده خودتی خود خودت می خواستی هدیه های بزرگ از خدا جونت نخوای تقصیر...
-
حقیقت
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 16:14
حقیقت این است که هرچه بگوییم خسته شده ایم و بریده ایم اسلام دست از سر ما برنمی دارد ما باید بمانیم و کاری که می خواهیم انجام بدهیم همیشه باید مشغول یک مطلب باشیم و آن عشق است اگر عاشقانه با کار پیش بیایی به طور قطع بریدن و عمل زدگی و خستگی برایت مفهومی پیدا نمی کند. حاج ابراهیم همت ...بیایید همت گونه باشیم و کمی همت...
-
حس حضور
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 22:27
از پله ها که می ری بالا بعضی از افراد نظرت رو جلب می کنن... جلوی در می ایستن و دست روی سینه سلام می دن . . . . برام خیلی جالب بود که بفهمم چی می گن؟ همون لحظه رفتم جلو بهشون گفتم : -چی شد؟ چی گفتید؟ السلام علیک یا بقیه الله . . موهای تنم سیخ شد . . یه لحظه هیچی نفهمیدم... دلم هررررری ریخت که چقدر توجه!!!!! حضور آقا رو...
-
.... خلاصه....
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 22:09
خلاصه که گفتم برای رفتن به حوزه باید از صحن حضرت عبور کنیم... به سمت باب الحمزه ضلع جنوبی حرم از کنار دانشکده ی علوم و حدیث می گذریم سمت راست از بین داربست عبور می کنیم و..... . . . سمت راست تابلوی مدرسه ی علمیه حضرت عبدالعظیم ع دیده می شه!! اگه با کسی همراه شده باشی ادب حکم می کنه تعارف کنی و اول ایشون برن داخل البته...
-
صبح به صبح
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 00:24
اول اینو بگم که حوزه ی خواهران حضرت عبدالعظیم علیه السلام ضلع جنوبی حرمه پس در نتیجه باید از صحن حضرت رد شیم و بریم حوزه! هر روز صبح که از خونه می زنم بیرون مامان میگن : "چه خبره انقدر زود میری؟" خب معلومه که وقتی زود راه بیفتی و بری از زیارت محروم نمی شی!پس هر روز زود تر از دیروز هر روز صبح که می رسم تا...
-
من اومدم با با........
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1388 00:05
سلام من اومدم و سمتم تو این دنیای کوچیک برام خیلی بزرگ شده آخرین مطلبی که نوشتم یه دختر دبیرستانی توی مدرسه ی معارف بودم اما حالا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! شدم طلبه ی سال اول حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام یه طلبه ی سال اولی با تمام شیطنت هاش و بچه گیش چی شد که سر از این سمت جدید در اوردم ماجرا ها داره ....