این دل بیدل دوست دارد بگوید 

 

اما نطقش .... 

سرش شلوغ است

گمشده ی من

خدایا هرکسی به دنبال گمشده خود می رود.هرکسی برای نجات خود راهی می اندیشد. 

هرکسی به امیدی و آرزویی زندگی می کند، اما من امیدی و آرزویی ندارم. 

جز تو گمشده ای نمی شناسم و جز تو راه نجاتی نمی یابم. همه را فراموش می کنم ، همه دنیا را پشت سر می گذارم ، یکه و تنها به سوی تو می آیم و دست نیاز فقط به سوی تو دراز می کنم. 

خدایا 

می خواهم با تو تنها باشم ، می خواهم از همه چیز چشم بپوشم ، می خواهم جز تو محبوبی و معبودی نداشته باشم ، خوش دارم که در زیر این آسمان سیاه کسی جز تو از من نداند ، کسی جز تو نیاز مرا نشنود ، کسی جز تو مرگ مرا نبیند. 

خدایا ، مرا بسوزان 

در عذاب و درد خاکسترم کن 

باز هم تو را شکر می کنم......................... 

 

 

اینبار گفته های دل بیدل را از زبان شهید مصطفی چمران بشنوید .

گوشه چشمی مرا بنگر

تو که یک گوشه ی چشمت غم عالم ببرد 

حیف باشد که تو باشی و مرا غم ببرد

نفس

مهدیا!! 

نفس بده که برایت نفس نفس بزنم 

نفس به جز تو نخواهم برای کس بزنم 

مرا اسیر خودت کرده ای دعایی کن 

من آخرین نفسم را در رکاب شما بزنم

.....شرمنده......

بار الها!!!!! 

ز تو شرمنده ام.... 

شرمنده.... 

 همه کس را در این قلب کوچک جا دادم و تو را  هم .... 

خدای من یاریم کن خالی کنم این کوچک قلب گرفته را.... 

حال که یک به یک مستاجر های دل را بیرون می کنم..... 

جای خالی ات را بیشتر حس میکنم ....

با تمام وجود می گویم دوستت دارم و .... 

خدای من هنوز خانه ی دل را آماده ی میزبانی ات نکردم.... 

صبر کن !!!!

بگذار آب و جارویش کنم... 

دلم برای حریمت خیلی تنگ شده .... 

ساعت  ها بنشینم و صمٌ بکم هیچ نگویم.... 

فقط نگاه کنم.... 

دلم برای صفایت.......منایت.......زمزم ات.....تنگ شده 

دلم می خواهد جرعه ای زمزم بنوشم و پاک شود هرچه در دل است... 

خود می شویی اش؟؟؟ 

از دستش خسته شدم... 

با هرچه می شویم هنوز لک دارد... 

یا بلد نیستم بشویم یا....  

دلم برای بودن هایت در نبودن هایم تنگ شده  

در ِخانه ام را درست کردم ...

تمام تو رفتگی هایش را درست کردم ....

فقط رنگش نمی کنم 

تا همه ی آمدم نبودی هایی را که روی در نوشتی  از خاطر نبرم ....

هر که آمد به درم زد در را باز کردم 

دیگر برای کسی باز نمی کنم .... 

ضمانت هیچ کس هم قبول نمی کنم ....

تا صاحب خانه ام نشی!!!!!!!! 

دیگر در بروی کسی باز نمی شود....  

هر وقت صاحب خانه شدی دیگر با خودت هست هرکه را خواهی مهمان کن.... 

وقت می خواهم....

تا برای میزبانی ات خانه ی دل را مهیا کنم..... 

چقدر بگویم دوستت دارم؟؟؟ 

که دروغ نباشد؟؟؟ 

دوستت دارم همانقدر که خود دانی !!!!!

اینطور دیگر دروغ نمی گویم چون خود بر همه چیز آگاهی و بس....... 

الهی و ربی من لی غیرک؟؟؟