صلوات

 

 

 

بر روی زمین و آسمان ها و کرات 

در بین مناجات و تمام کلمات 

زیباتر از این دعا ندیده ست کسی

بر خاتم انبیا محمد صلی الله علیه وآله صلوات  

 

 

 

 

میلاد خاتم النبیین و ششمین پیشوای مؤمنین  مبارک  

 

 

رد پا

 

 

دل برای تو هم پر می زند 

فکه 

دلم برای پیدا کردن یک رد پای آشنا  روی رمل هایت 

تنگ شده 

طلاییه عجب طلاییه

دهلاویه

 

 

 

 

 

 

 فاخلع نعلیک را می خوانیم و .... 

ترجمه اش به گوش می رسد که گوید :

 

 

فاخلع  قلبک انک بالواد المقدس طوی  

 

  

یادمان شهدای طلاییه 

 

اسم طلاییه که میاد بعدش بلافاصله 

عجب طلاییه 

بر زبان میاد 

این جمله ی  

طلاییه عجب طلاییه  

برامون شده حدیث متواتر 

 

دارم میام....

  

 

راهیان نور در جبهه های جنوب

 

وای شلمچه 

دلم داره پر پر می زنه برای دوباره بوییدن خاکش 

برای غروبش..... 

برای.... 

 

 

 

فتح المبین 

قتلگاه شیخی 

من دارم میام؟؟؟ 

یادته قول هایی رو که پیشت دادم؟؟ 

یادم رفته 

 

یادم میاری؟؟؟؟  

 . 

.

من دارم میام 

با کوله باری از دل تنگی ها

  

 

ان شاء الله

اتمام حجت

ببخشید مدتی است دل برای غار سخن نمی گوید 

حرفی برای گفتن نداشت 

اما...... 

حال... 

حرفش از شهداست... 

آنانی که  هر ساله دل را هوایی می کنند و از بین همه چند نفری را گزینش کرده و با خود می برند به همان جاهایی که خود اوج گرفتند..... 

گزینششان دو علت دارد 

یا پاداش است برای کسی که دل و جانش در اختیار آنانست... 

یا اتمام حجت برای کسی که در دو راهی های تردید این پا و آن پا می کند ...

آری شهدا هم اینبار با من اتمام حجت می کنند 

راه را نشانم می دهند 

ولی حیف و صد حیف که چشمانم مرا یاری نمی کنند 

چشمان کم سو شده اند

باید قبل از رفتن فکری به حالشان کنم..... 

اینطور نمی شود....  

قادر به برگرداندن بیناییشان نیستم 

دم مسیحایم را محتاجم  

بگذریم... 

همیشه شهدا بر سر قول و قرار هایشان هستند 

این ماییم که یادمان می رود چه قولی ازایشان گرفتیم 

اسفند86 آخرین باری بود که جنوب بودم...... پادگان میشداق بود که از شهدا قول گرفتم  دفعه ی بعد در جمع طلاب بیام جنوب و..... 

پارسال توی همین موقع ها بود که در تلاطم عمره ی دانش آموزی بودم و.... 

الان در تلاطم راهیان نور طلبگی..... 

روز برگشتمون از جنوب که دوشنبه است 

پارسال پرواز داشتیم به سمت آسمون مدینه 

اینا همش تلنگر و گوشزده برای گوش هایی که می شنوه.... 

اما............کو گوش شنوا؟؟؟؟؟؟؟ 

 خلاصه که دعا گو هستیم ..... 

شما هم برای چشمانم دعا کنید شاید راه را بیابد............... 

 

 

هدیه ی خدا

""می گن که وقتی خدا می خوان یه هدیه ی بزرگ به آدم بدن اون رو توی مشکلی می پیچند ،هرچی هدیه بزرگتر باشه به همون نسبت مشکل هم بزرگتر می شه!!!! ""

 

وقتی رو این جمله ی ساده فکر می کنی می فهمی که عامل همه ی مشکلاتی که جلوی پات گذاشته شده خودتی 

خود خودت 

می خواستی هدیه های بزرگ از خدا جونت نخوای 

تقصیر خودته 

 

هرکی خربزه می خوره.........  

شنیدم پیامبر صلی الله علیه و آله می فرمایند: "مَن یُرِدِ اللهُ یَفَقَّههُ فِی الدّین "

"هرکس را که خدا بخواهد دین شناسش می کند"

 

منم از خدا جونم خواستم  

"اَللّهُمَ فَقِّهنی فِی الدّینِ "  

 

گفتم راهم رو باید خودم انتخاب کنم 

آخه مختارم 

 

گفتند :دانشگاه 

گفتم :نه 

انقدر گفتند که دیگه طاقت شنیدن حرفاشون رو نداشتم !

گفتم :می رم حوزه 

بلند گفتند :نه!!!!!!!!! 

 

اصلا باورم نمی شد اینطوری باهام برخورد کنند 

تنهای تنها بودم تو تصمیمم!! 

 

فقط خودم بودم و خدایی که ازش خواسته بودم دین شناس شم 

رشته ام معارف بود و کلا با دروس معارفی سرو کله می زدم 

ولی سیر نشده بودم 

ولی.... 

 

قربون خدا برم  گفت :اگه می خوای فقیه شی باید به حرفام گوش کنی!!!! 

گفتم :چشم 

گفت : دوستات ........... باید ازشون جدا شیا!!! 

گفتم: با اینکه خیلی سخته ولی ...ممکنه 

گفت : تنها می شیا؟ 

گفتم :هر چه تو بخوای ........هرچه تو بخوای و بازم چشم 

 

نفهمیدم چی شد و این وسط اسمم عمره ی دانش آموزی در اومد 

کلی با خدا حرف زدم که خدا چرا من؟ 

آخه چی تو من دیدی که این لطف عظیم رو بهم کردی؟ 

گفت :اتمام حجته برات !!!!

بری و بیای دیگه حجت بر تو تمام شده 

تمام !!!!!!!!!!

 

نفهمیدم چی گفت نفهمیدم 

 

حالا هم یه سال از عمره ام می گذره 

 و.... 

خلاصه چون می دونستم دبیرهای مدرسه با رفتن من به حوزه مخالفند تا لحظه ی گرفتن پرونده به هیچ کس نگفتم .

رفت و رفت و رفت 

مشهد بودم پیش آقاجونم!!!!!!!! 

خبر قبولی تو حوزه رو گرفتم!!!!!!!!!!

همه ی مشکلات رو پشت سر گذاشتم و با عشق رفتم تو حوزه!!!! 

چه روزهای قشنگ و دوست داشتنیه.... 

یادم رفته بود که از خدا حوزه نخواسته بودم که مشکلاتم تموم شه... 

دین شناسی خواسته بودم 

پس حالا هستیم... 

با امتحان های خدا جون و قبول شدن یا نشدنم تازه دارم چسب های هدیه ام رو باز می کنم... 

چقدر قشنگه 

امتحان پشت امتحان

با اینکه نمره برام مهم نیست ولی دوست دارم فقط 20 بیارم از این امتحانات 

آخه امام زمان عجل الله نمیان که امتحان بگیرن فقط میان نمره 20 ها رو جمع می کنن با خودشون می برند 

خلاصه با تمام مشکلاتش شیرینه وقتی بدونی خودت خواستی از خدا جونت این راه رو بذاره جلوی پات 

خیلی قشنگه 

............خدا جونم..............  

............شکرت............. 

..............شکرت...............

.............شکرت...............

 

  

حس حضور

از پله ها که می ری بالا بعضی از افراد نظرت رو جلب می کنن... 

جلوی در می ایستن و دست روی سینه سلام می دن 

برام خیلی جالب بود که بفهمم چی می گن؟ 

همون لحظه رفتم جلو بهشون گفتم : 

-چی شد؟ 

چی گفتید؟ 

السلام علیک یا بقیه الله 

 . 

موهای تنم سیخ شد 

یه لحظه هیچی نفهمیدم... 

 

دلم هررررری ریخت که چقدر توجه!!!!! 

 

حضور آقا رو چنان حس می کنن که سلام نداده به ایشون وارد حوزه نمی شن!!!! 

خیلی قشنگه 

اما بگم که چنین افرادی قلیل اند 

یا یواشکی سلام می دن یا اینکه .... 

 السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه 

.... خلاصه....

خلاصه که گفتم برای رفتن به حوزه باید از صحن حضرت عبور کنیم... 

به سمت باب الحمزه 

ضلع جنوبی حرم 

از کنار دانشکده ی علوم و حدیث می گذریم 

سمت راست 

از بین داربست عبور می کنیم و..... 

 . 

سمت راست 

تابلوی مدرسه ی علمیه حضرت عبدالعظیم ع  دیده می شه!! 

 

اگه با کسی همراه شده باشی ادب حکم می کنه تعارف کنی و اول ایشون برن داخل 

البته باید به این نکته توجه کرد که هیچ وقت سمت راست نایستی 

چون با یه جمله ی شما سمت راستید 

باختی و باید بری داخل 

 

حالا رفتیم داخل باید کار طلبگی مون رو نشون بدیم و... 

 

وقتی داخل نماز خونه میشی باید سلام بدی 

وگرنه از خجالت آب می شی؟؟؟؟ 

قشنگیش به اینه که همه به هم سلام می کنن فرقی هم نمی کنه که چقدر می شناسنت 

آدم احساس می کنه سالهاست می شناسدشون 

حس غریبیه... 

جای جای حوزه نوشته شده 

وقف آستان مقدس حضرت عبدالعظیم ع 

 

خلاصه که آدم توی حوزه با تمام وجود  احساس آرامش می کنه... 

 

یه بار امتحان کافیه برای عاشق شدن..............

صبح به صبح

اول اینو بگم که حوزه ی خواهران حضرت عبدالعظیم علیه السلام ضلع جنوبی حرمه پس در نتیجه باید از صحن حضرت رد شیم و بریم حوزه!

هر روز صبح که از خونه می زنم بیرون مامان میگن : "چه خبره انقدر زود میری؟"

خب معلومه که وقتی زود راه بیفتی و بری از زیارت محروم نمی شی!پس هر روز زود تر از دیروز

هر روز صبح که می رسم  تا میام اذن دخول بخونم ..........

صدای دعای عهد حرم با زمزمه های ءَاَدخُل هذَا الحَرَمِ المُبارَک من قاطی می شه!!!

خیلی قشنگ و دوست داشتنیه ساعات اول روزت رو بعد از عهد با آقا عجل الله  زیارت حضرت عبدالعظیم علیه السلام بری!!!!!

تازه اونم به امید اینکه

مَن زَارَ عَبدُالعَظِیمَ علیه السلام بِرِی کَمَن زَارَ سَیِدُ الشُّهَدَا علیه السلام بِکَربَلا

خلاصه که هرروز صبح یه سفر میرم کربلا

بعد با حضرت درد و دلی می کنم ......خالی که شدم از حضرت قول علم نافع میگیرم و راهی حوزه می شم!

نمی دونید چقدر به این شرایط جدید وابسته شدم ..........

یه روز که نتونم برم زیارت حالا به هر دلیلی یا اینکه خواب بمونم یا اینکه اصلا حوزه تعطیل باشه دق می کنم...........

اون روز کلاً یه چیزی رو دلم سنگینی می کنه.......... یا هرجوری شده میرم حرم ....یا اینکه تا فرداش صبر می کنم تا برم دوباره آروم بشم.......

وای که خیلی لذت بخشه نمی دونم چه جوری با یه سری الفاظ احساساتم رو بگم..........

اصلا نمی شه آدم باید دقیقا تو این شرایط قرار بگیره تا بفهمه..........

امتحانش ضرر نداره.........

من اومدم با با........

سلام 

من اومدم 

و 

سمتم تو این دنیای کوچیک برام خیلی بزرگ شده 

آخرین مطلبی که نوشتم یه دختر دبیرستانی توی مدرسه ی معارف بودم 

 

اما حالا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

 

شدم طلبه ی سال اول حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام  

یه طلبه ی سال اولی با تمام شیطنت هاش و بچه گیش

چی شد که سر از این سمت جدید در اوردم ماجرا ها داره 

حالا دیگه حرفام فرق می کنه دیگه از دلتنگی نمی گم  

دیگه از اتفاقات بچه گونه ای که تموم زندگیم رو وقفشون کردم و آخرسر چوبش هم خوردم 

نمیگم 

حالا دیگه 

از حوزه میگم براتون 

از یه زندگی جدید.............. 

بسم الله 

.