تجدید خاطرات23/12/87

............ الهی و ربی من لی غیرک......... 

 

آدم به خود مپوشید این خرقه ی می آلود 

ای شیخ پاکدامن معذور دار مارا 

اینجا سرای غربت بر دامنت نشسته  

اینجا هرکه هرچه خواهد بگفت از دل 

اینجا کسی به فکر دنیای خود نباشد 

با اینکه لحظه لحظه بر فکرش است دنیا 

.

 

سلام 

ندانم کجایم؟ 

نیستم، هر جا که هستم نیستم... 

یا نیست شدم یا نیستم.... نه گمان نکنم نیست شده باشم.... نه ... 

هنوز هیچ و پوچی.... به آن خلأ که دوست می گفت نرسیدم... 

آن روز از حرف دوست دلگیر شدم که گفت :" خدا واسه ی چی به تو مکه داده؟یه لطف بزرگه....یه لطف بزرگ...." 

راست گفت دوس من..... راست گفت... 

الهی من کی ام که در این سرای غربت .... 

چه کنم ؟ کجا روم؟ 

خود به دادم رس که خود توان ندارم....

نظرات 8 + ارسال نظر
یه بنده خدا سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:07 ق.ظ

شب و روز دنبال این بودم که حضرت حق بدهد بر من آنجه خیلی ها بدست نیاوردند نه از او دنیا را خواستم نه آخرت آنچه را خواستم که می خواست حال در بیراهه های حسرت و گمراهی درمانده ام که نه به دنیا و عقبی رسیدم و نه به آنچه می خواست .
گناه من چیست از همه چیز گذشتم برای چیزی که مردم نمیخواستند و نخواستم چیزی را که آنها می خواستند؟

سفیر فکه سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:28 ب.ظ http://sh-gomnam.blogfa.com/

........

به یاد تمام لحظات زندم

رفیق خیلی خستم خیلی

دلم گرفته

........
میخام حرف بزنم اما بغض داره خفم میکنه

ببخش

دعام کن همسفر دعام کن دعام کن

فقط همین

کربلایی شی

یک...؟! سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:33 ب.ظ

همون وقت که ایمیل زدی وبلاگت رو خوندم .
اما جواب؟!
خوش بحالت که هنوز خودتو داری
من...
گم شدم
حیران ام
نیستم
غافلم
حواسم از خدا پرت پرته
تو هنوز هستی و من نیستم
گم ام گم...
باش تا شاید منم پیدا بشم....

....

حوراء سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ

زندگی یک گل سرخ است : پر از خار ، پر از برگ لطیف! یادمان باشد اگر گل چیدیم ، عطر و خار و گل و برگ ، همه همسایه ی دیوار به دیوار همند !

ممنون

غمزده پنج‌شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ب.ظ

من دارم تو آدمکها میمیرم تو برام از پری ها قصه میگی

به آدمک ها نگاه کن پری هاشون هم میابی؟

غریبه دیروز آشنای امروز یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:11 ق.ظ

الهی شعله ای در نهادم نهادی مساعدتی بنما که در بر گیرد وجودم را . بسوزاند من را در من و دگر نباشد من . چه می خواهم این من را ؟ این من که عمریست در من است با من است ولی دشمن است .

یک؟! یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:29 ق.ظ

انگار نشناختی آشنای غریب.
جواب من هم آن نبود که نوشتی.
یک روز چراغ های اینجا را روشن میکنی و یک روز خاموش.
درضمن
یک دختر خانم به تره اینقدر جزئیات زندگیشو در وبلاگش که کل ملت میخونن منتشر نکنه.
پیش ماهم بیا.اگه دوسسس داشتی(!)

نیستی یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:16 ب.ظ

خوش عالمی است نیستی . هرجا که ایستی نگویند کیستی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد